دکتر میثم کهنترابی
عزاداری اباعبدا...الحسین مقولهای است که از ابعاد مختلف میتوان آن را بررسی و تحلیل نمود. استمرار این عزاداری در طول تاریخ، نقطهای درخشنده بر تارک شیعه است. ظلمناپذیری؛ دفاع از اصول دین؛ اصلاحطلبی، مسئولیتپذیری و صدها پیام دیگر که منبعث از حادثه عاشوراست، همواره جوامع شیعه را متمایز ساخته است. به فرموده پیامبر اکرم(ص) از شهادت حسین(ع) حرارتی در قلوب مؤمنین برپا میشود که هرگز تا قیامت خاموش نمیشود(مستدرک الوسائل،ج10،ص318) و این حرارت سبب شده که عزاداریها برپا شود. برپایی این عزاداریها بهترین فرصت برای انتقال پیام عاشورا و سیره عملی امام حسین و اهل بیت(علیهم السلام) و تلاش برای نهادینهسازی آنهاست. بنابراین یکی از مهمترین اهداف عزاداری، نهادینهکردن سبک زندگی مستخرج از گفتار و رفتار اهلبیت در تمام حوزههاست.
اینکه پس از اتمام محرم و صفر در رفتار یک عزادار در حوزه فردی با خانواده، در حوزه اجتماعی با عموم مردم، در حوزه اقتصادی در محیط کسب و کار و بهعبارتی در تمام شئون زندگی هیچ تغییری ایجاد نشده باشد، آسیبی جدی بهشمار میآید. اگر هدف قیام امام، اصلاح در امت پیامبر بود، هدف عزاداریها هم باید اصلاح افراد و به تبع آن، اصلاح جامعه باشد. این نوشتار هرگز در پی تخریب و یا تضعیف عزاداری نیست، بلکه به هدف رشد و رفع این نقیصه به رشته تحریر درآمده است. به اعتقاد نگارنده امروزه حضور در هیئات و عزاداریها به جهت شیوع انحرافات فکری و بدعتهای عملی در جامعه بیش از هر زمانی ضرورت دارد، لکن استفاده بهینه از این فرصتها نیز ضرورتی دوچندان یافته است. محور بحث مطرح شده توسط نگارنده در مطلبی با عنوان «نقدی بر تبلیغات عاشورایی» که در شماره 131 هفتهنامه طنین قاینات منتشر شد، دقیقاً تأکید بر همین مهم بود که ضرورت دارد از فرصت تبلیغات، برای ترویج عملگرایی منطبق با سیره اهل بیت استفاده کرد و این فرصتها را با طرح مطالبی اختلافی و گاه جعلی از دست نداد. این نقد که بهزعم نگارنده در بردارنده اصول منطقی نقد بود، دستاندرکاران محترم را رنجیده خاطر ساخته و این رنجیدگی در سراسر جوابیهای که در شماره 132 هفتهنامه طنین قاینات به چاپ رسید، هویداست. جوابیهای که بهدلایلی چند، نگارنده را علیرغم اعتقاد به «پرهیز از نقد متقابل» مجاب کرده تا بدان پاسخ گوید و قضاوت را به اندیشمندان واگذار نماید. بدین جهت خوانندگان صبور و دغدغهمند را به مطالعه نکات ذیل فرا میخواند:
1ـ وجود تناقضی آشکار در این جوابیه: در ابتدای جوابیهای که ارسال شده آمده است که «انسانها مدام در معرض آسیب و خطا هستند» اما در پایان جوابیه، نقد نگارنده را «نقدهای غیروارد» توصیف نموده است. نویسنده نقد هرگز ادعا نکرده که امر به معروف و نهی از منکر کرده، بلکه عنوان «نقد» بر نوشته خود گذاشته است. تفاوت این دو مقوله بسیار واضح است. نقد علمی، گفتاری است که به بیان نقاط ضعف و قوت و همچنین ارائه راهکارها برای رفع نقاط ضعف به هدف رشد و اصلاح میپردازد و این مقوله با امر به معروف و نهی از منکر تفاوتی بنیادی دارد که هم دستاندرکاران محترم و هم نگارنده میداند که مراتب و شرایط خاص خود را دارد. اگر فرض بر آن گرفته شود که « امربه معروف و نهی از منکر» بوده باز هم اشکال نویسندگان جوابیه وارد نیست که فرمودهاند: «تذکر و امر به معروف بهتر است در خلوت باشد نه در نشریات و رسانه»؛ زیرا همانگونه که خود اذعان کردهاند، این نقد بر پدیدهای اجتماعی و گسترده بوده است و جای نقد پدیدههای اجتماعی در نشریات است. اساساً با این دیدگاه، نشریات باید تعطیل شود، چون در این صورت رسالتی جز خبررسانی نمیتوانند داشته باشند؛ درحالیکه نشریهها محملی برای نقد، تحلیل و ارائه راهکار است. ضمن اینکه اگر راهکارها در نشریه ارائه شوند، نقش «آگاهی بخشی عمومی» را ایفا میکنند.
2ـ در جوابیه آمده است: «حرمت مؤمن از کعبه بالاتر است و نقد نباید در رسانه مطرح میشد.» بهواقع جای تعجب دارد که نقدی علمی بر پدیدهای تاریخی و توصیه به عدم استفاده از روایات ضعیف و مجعول و پیشنهاد نقل احادیث و نکات کاربردی حرمت یه مؤمن را مخدوش کرده است. مگر دستاندرکاران محترم روایت جعل کرده و براساس آن شعر سرودهاند و نگارنده از آنها نام برده است که حرمتشان مخدوش شود؟ دیگر مطلب آنکه مگر خود نگفتهاند که کارشان صحیح بوده و نقد را غیر وارد دانستهاند پس چرا باید حرمتشان را شکسته بپندارند؟ با این حساب باید نقد و نقادی را بوسید و به کناری نهاد هرچند که در روایت آمده باشد: «کونوا نقادالکلام»(المحاسن،ج1،ص230)
3ـ نقدی که بر ناقد در جوابیه وارد شده این است که چرا از خوبیها سخن بهمیان نیامده است تا اطمینان حاصل میشد که تخریب و تضعیف نیست؟ در پاسخ باید گفت در ابتدای نقد، اصل کار که امری فرهنگی است توسط نگارنده تحسین شده و کارشان مأجور توصیف شده است. این بیان خوبی نیست؟ در انتهای نقد نیز با بیان نمونههایی از تبلیغات، یکی از هیئات سطح شهر تقدیر شده است. بهنظر میرسد توقع از نویسنده آن بوده که از همان هیئت، بیان خوبی کند؛ اما بدیهی است که موضوع نقد، نقد هیئت محترم «علمدار» نبوده است، بلکه تبلیغات عاشورایی سطح شهر موضوع نقد بوده است که در این موضوع هم بیان ضعف شده و هم قوت و اصول صحیح نقد رعایت شده است.
4ـ نویسندگان جوابیه، ماجرای «کوبیدن سر توسط حضرت زینب(س) بر محمل» را با دلایلی معتبر شمردهاند. نگارنده در مطلب قبل قصد ورود به جزئیات این موضوع را نداشت، اما هماکنون بهخاطر استنادات کاملاً نادرستی که در جوابیه مطرح شده ضرورت دارد موضوع به دقت واکاوی شود:
الف) این ماجرا توسط علامه مجلسی در بحارالانوار نقل شده است. خود علامه مجلسی گفتهاند این روایت مرسل است، یعنی سند ندارد. اهالی تحقیق میدانند استناد به روایت بدون سندی که قرینه ندارد، صحیح نیست.
ب) خود علامه مجلسی در مقدمه کتابش گفته که هدف من از نگارش این کتاب، صرفاً حفظ میراث شیعه است و هر آنچه احتمال میدهم که ممکن است از بین برود را در کتابم میآورم و این بهمعنای صحت همه روایات نیست، بلکه اهالی تحقیق باید سندها و متون روایات را بر اساس اصول صحیح بررسی کنند. (علاقهمندان میتوانند به مقالهای از نگارنده در شماره 121مجله مشکات در این موضوع مراجعه کنند) حتی خود علامه مجلسی کتابهایی در مقدمه بحارالانوار فهرست کرده و در اصالت آنها تردید کرده است. بنابراین استناد بهروایتی مرسل از بحارالانوار قطعاً دلیل بر اعتبار آن نیست.
پ) عبارتی شگفتآور در جوابیه دیده میشود: «این روایت را علامه مجلسی از ناسخالتواریخ نقل کرده است». ای کاش نویسندگان محترم کمترین آشناییِ با این کتب را داشتند. علامه مجلسی در قرن 11 زندگی کرده و ناسخ التواریخ در زمان فتحعلیشاه قاجار نوشته شده است. آیا میشود علامه مجلسی که در قرن 11 بوده از کتابی که در قرن 14 نوشته شده روایت نقل کند؟ بهتر است دوستان عزیز ساحت علم و تاریخ قطعی را مخدوش نکند.
ت) کتاب ناسخالتواریخ کم ندارد از موهومات تاریخی؛ بهعنوان مثال در آن کتاب آمده که اسب امام حسین(ع) چهل نفر را با لگد و دندان کشت و به خیمه بازگشت و چنان سر خود را به زمین کوبید که مُرد (حماسه حسینی،ج2،ص107). چنین کتابی را میتوان معتبر دانست؟
ث) دیگر کتاب مورد استناد «نورالعین فیمشهدالحسین» است که نویسندگان به اشتباه «نورالحسین» نوشتهاند که جای شگفتی است. بهتر است نویسندگان محترم بدانند که مؤلف این کتاب مجهول است و هنوز کتابشناسان آن را شناسایی نکردهاند. این کتاب از درجه اعتبار ساقط است.
ج)کتاب دیگر «المنتخب طریحی» است که باز هم نویسندگان جوابیه، در اشتباهی آشکار نوشتهاند: «منتخب طراحی». لازم به ذکر است که طریحی از «نورالعین» نقل کرده که در قسمت قبل بیاعتباری آن ثابت شده است. ضمناً خوب است بدانیم طریحی در کتابش مطالب نادرستی از جمله زنده دفنشدن عبدالعظیم در ری را نقل کرده است (حماسه حسینی، ج2، ص182) که نشان از وجود منقولات بیاعتبار دارد.
چ) شیخ عباس قمی صاحب مفاتیحالجنان مینویسد: بعید است این روایت درست باشد، چرا که کتابهای ناقل این روایت معتبر نیستند و اساساً حضرت زینب(س) محملی نداشته که سر بر آن بکوبد، چون اسراء را بر مرکبی برهنه سوار کرده بودند و اساساً این کار در شأن حضرت زینب نیست.(منتهی الآمال، ج1، ص753).
ح) این روایت بیش از 400سال قدمت ندارد و در هیچ منبعی قبل از آن نیامده است.
از کیفیت استناد نویسندگان جوابیه نیز معلوم است که مطلقاً به بحث علمی آن ورود نکردهاند، لذا این جعل تاریخی را نمیتوان مستند قرار داد.
5ـ به نظر میرسد نویسندگان جوابیه، در مقام فقیهی جامعالشرایط، خود فقاهت کرده و اصل قمهزنی را مجاز دانستهاند و تنها دلیل منع آن را اسلام هراسی معرفی کردهاند. کاش مجالی بود که دلایل قرآنی مثل آیه 195 سوره بقره و قاعده فقهی «لاضرر» برایشان تبیین میشد تا خود در مقام فتوا در مقابل فتوای تمامی مراجع در حرمت قمهزنی نمیایستادند. معتقدان به این موضوع بدانند که آنها در ارائه نگرشی خشونتآمیز و غیرمنطقی از شیعه به دنیا نقش دارند. کافی است تصاویری که پس از جستوجوی واژه«Ashura» در اینترنت قابل مشاهده است را رؤیت فرمایند تا بدانند که مصداق کدام قسمت از فرمایش امام صادق(ع) هستند که فرمود: با رفتارتان باعث زینت ما باشید، نهموجب شرمندگی و عیب ما (وسائل الشیعه، ج12، ص8).
6ـ نویسندگان جوابیه «برچسب زنندگانی عالِم به غیب» هستند. به این عبارت توجه فرمایید: «انصاف و عدالت اقتضا میکند در کنار نقد دوم ایشان، به کلام مرادشان رئیسجمهور آقای روحانی توجه میکرد که گفت: امام حسین در کربلا مذاکره کرد». واعجبا!!!! نگارنده هرچه اندیشید که این مطلب پاسخ کدام نقد است و از دیگران پرسید بهنتیجه نرسید. او کجا از مذاکره سخن گفته بود؟ اصلا ًچه ارتباطی بین این سخن و سخنان ناقد وجود دارد؟ بر فرض محال که وجود داشته باشد، چه ارتباطی به رئیسجمهور دارد؟ و از همه مهمتر اینکه نویسندگان عزیز از کجا دانستهاند مراد من چه کسی است؟ چه زود ثواب عزاداریها را بر باد فنا دادند با این برچسب غیرواقعی؟ بنده به رئیسجمهور احترام میگذارم اما این دوستانِ فقیهِ سیاستزده که با کنایه و تمسخر، سخن میگویند بدانند که مراد و پیشوای من، مولای متقیان است که بیشتر از سالهای حضور این عزیزان در مجالس عزاداری، با نهجالبلاغهاش مأنوس بوده و پیرامون آن صدها صفحه قلمزده و دهها ساعت به شرح آن پرداخته و باز معترف است که هیچ نمیداند، ولی به این اندازه آموخته است که رو به اتهامزنی نیاورد.
اگر دوستان محترم، مرادشان را در کسوت رئیسجمهور مییابند این توصیف را برای دیگران به کار نبرند تا مردم نگویند که بهواقع در مجالس عزاداری چه میگذرد که شخصی به خود اجازه میدهد دروغی را به یک ناقدی که هدفی جز رشد و اصلاح نداشته و تنها گناه او این بوده که متوقع کاری عمیقتر و کاربردیتر بوده است، نسبت دهند. پر واضح است که آنها خود را مرهون و مدیون نگارنده کردهاند. صرفاً جهت آگاهی نویسندگان محترم جوابیه، معروض میدارد که نگارنده در تمام سالهایی که به یاد میآورد ایام عزاداری را در هیئت سپری کرده و به عزاداری امام شهید مفتخر است. سالهایی که شمار آن در مقایسه با نویسندگان محترم اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست. پس نیکوست که عذر به درگاه خدای آورده و دست از برچسب زدنهای ناواقعی به ناقدین بردارند.
آخر سخن اینکه مطلب همان است که در نوشتار پیشین بیان شد و آن تلاش برای ترویج عملگرایی و انتقال تعالیم عاشورا در عزاداریها بهویژه در قالب تبلیغات است. کاش میتوانستم از این تبلیغات نکتهای برداشت کنم تا از مواضع خود کوتاه میآمدم.
در جوابیه ای هم که ارسال شده این ضعف، توسط دست اندرکاران محترم پذیرفته نشده است و تنها به حواشی غیرمرتبط، استنادهای نادرست و برچسبهای افتراگونه پرداختهشده که بر هر خواننده بصیری واضح است که وافی به مقصود نیست. اصراری هم بر تحمیل رأی نیست که تکلیف همان بود که به جا آمد.
سخن بسیار است اما:
«شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر»