سکانس اول:
توی فرودگاه نشستهام. یک ایرانی آنور چیپس میخورد، ایرانی دیگر انگشت دستش را تا میانه در گوش خود فرو کرده و با تکانه زیاد در حال تکان دادن است.
ایرانی دیگر که خودم باشم، آهنگ گوش میکنم و…
آنور سالن اما یک توریست خارجی که کمه کم 85 سال سن دارد، پاهایش را – بدون اینکه کفشهایش را در آورده باشد- روی چمدانش گذاشته و سخت مشغول مطالعه است چنانکه هیچ چیز جلب توجه کنی، توجه او را جلب نمیکند. خب با این سن، کتاب بخواند که چه شود؟ این اولین سؤال یک ایرانی که خودم باشم، خب مگر کتاب بخوانی منفعت و مالی میبری؟ اینم دومین سؤال یک ایرانی که خودم باشم.
سکانس دوم:
توی رستورانی نشستهام در همان شهر. یک گروه توریستی فرانسوی وارد میشوند، همه سالمند با بگو و بخند شام میل میکنند و بعد سرحالتر از من به هتلشان برمیگردند. اما پیرمرد و پیرزن ایرانی که پدر و مادر خودم باشند، اولاً از بس خودشان را صرف فرزندانی چون من کردهاند، هزار جور درد و بیماری گرفتهاند و ثانیاً وقتی میگویی مادرجان فلان کار را یاد بگیر، رانندگی یاد بگیر، میگویند از ما گذشته، پیر شدیم در حالی که تازه در آستانه پختگی و بلوغ کامل فکری هستند.
ارتباط این دو سکانس چیزی جز همان کتابهایی که آنها میخوانند و ما نمیخوانیم نیست.
طیارهای که آنها میسازند و ما نمیتوانیم فرقش در همین کتاب خواندنها و دانستنها و میل به شکوفاشدنها و شکوفاکردنهاست. پیشرفتی که آب در دهان امثال من و هم سن و سالانم میاندازد که برویم آنجا زندگی کنیم و همین دانش اندکی را هم که داریم در خدمت آنها بگذاریم. مگر اینکه گوشه چشمی به ما داشته باشند و چشم انعام ز انعامی چند داشته باشیم هم حاصل همین کتاب خواندنهای آنها و نخواندنهای ماست ولو با تأثیر غیرمستقیم.
کتاب نخوانیم. کارهای مهمتری داریم. سرککشیدن به کار این و آن و مسخرهکردن آنها. چککردن مداوم اینستاگرام و لایککردن چرند و پرندیات. حرفهای بیسر و ته و… خیلی کارهای دیگر.
جالب این است که توجیهمان هم این است که وقت نداریم، اما گیم آو ترونز را در سه روز میبینیم! چه کاری است آخر؟!! نخوانیم این کتاب را